فقط اسمشو شنیده بودم اما نمی دونستم کجاست :
" کوچه عاشقان گل نرگس "
چشا مو بستم و به طرف بوی عطرش حرکت کردم .
هر کوچه یه عطری داشت 1...
2...3... به کوچه چهاردهم که رسیدم بوی خوش نرگس
از خود بیخودم کرد .
چشامو باز کردم دیگه رسیده بودم...
دیدم همه آدمایی که می خوان وارد این کوچه بشن یه چیز نورانی
توی دستشونه که انگار برگ ورودشون بود .
یه نگاه به سردر کوچه انداختم : " با دل پاک وارد شوید "
زود دلمو توی دست گرفتم ... خدایا کف دستم
فقط یه قلب سیاه دیده می شد .
شکستم....
من این همه راهو به اشتیاق اون گل اومده بودم و حالا...
حس کردم بوی گل بیشتر شد . یه کسی توی گوشم زمزمه کرد :
بگو " گل نرگس ادرکنی "
و من گفتم ادرکنی ادرکنی ادرکنی
یه قطره اشک از گوشه چشمم غلتیدو روی دلم افتاد .
باورم نمی شد...
همون یه قطره اشک اونقدر نورانی بود که دیگه
سیاهی های دلم پیدا نبود ...
و من الان از اهالی کوچه عاشقان گل نرگسم .
گر چه دلم هنوز خیلی سیا ه ست ولی تنها دل خوشیم
اون نقطه از دلمه که به
" معجزه گل نرگس " روشن شده...