سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کعبه دل

می دانم شنبه 85/10/9 ساعت 1:0 صبح

 

     

نمی دانم کی خواهی آمد ، آشنای دل ! تویی که هنوز به حقیقت نمی دانم کیستی ؟

 تویی که یک روز غروب بر حاشیه دلم قدم می گذاری واحساس حضورت مرا قلقلک می دهد .

 همه نوشته ها تو را گفته اند و همه کتاب ها تو را خوانده اند ، ولی کمتر چشمی تو را

در خواب دیده است . تو سرچشمه بهترین های عالم هستی ، مرا خوب میشناسی ،

ولی من هنوز نمی شناسمت . تو را در لابه لای صفحات نمی توانم بیابم                                            .

تو احساس گم من هستی که در روز جمعه ، بر منطق احساس من جاری می شوی ،

 هیچ می دانی ، که من همانی هستم که هیچگاه ندیدمت ؛ چون حضور تو را حس کرده ام

 ولی ظهور تو را هنوز نه ، تا دیگر دلم میان بودن یا نبودن مردد نشود .

 امروز که اندازه تمام دلواپسی های نهج البلاغه در پاییز عاطفه های اهالی کوفه

 دلشوره پیدا می کنم و آنگاه در زیر باران غدیر خیس می شوم تا شیعه شوم

 باز مهمان حضور تو می شوم . حضور تو آنقدر وسیع است که حتی در افق نگاه خزان زده

غرب نیز می توان تو را فهمید . نمی خواهم دلم را با چیزهای سر درگم ، گرم کنم. 

 شب ها که باران به احساس سبزشالی زاران قدم می گذارد و مترسک های لب جالیز

 سرما را پخش می کند و سر انگشتانم اقامتگاه پرندگان مهاجر می شود ؛ تو نیز بر می گردی .

دلم راضی نمی شود تو را لا به لای خطوط کتاب ها جستجو کنم . رد پای تو روی دل من است

 و جا پای قدمهایت یخ ذهنم را آب کرده است تو می آیی . بگو می آیی ، می دانم .

نه نمی گویی ، اصلاً در دفتر حضور تو ، ظهور تو حک شده است . بگو راست می گویم .

امروز مثل دیروز نیستم و فردا مثل امروز نخواهم بود؛ چون می دانم مرا میخوانی .

سرنوشت من این است که منتظر بمانم و تو منتَظَر . باور کن هیچ تردیدی ندارم ؛

زیرا همه سلول هایم ، همه ی نفس هایم ، سرنوشت غدیری است که مرا شیعه ساخت

و آغاز دلشورگی های مولایم علی شد . مولا جان ، این ها سرگذشت نیست

 ، این ها سرنوشت است ، سرنوشت غربت و


نوشته شده توسط: منتظر


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

یکی
[عناوین آرشیوشده]