سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کعبه دل

اگر جمعه 85/11/20 ساعت 6:0 عصر
اگر تمام عالم را جستجو کنی دوستی همچون امام عصر علیه السلام نمی یابی

هرچند به یادش نباشی تو را از یاد نبرد

هرچند او را رها کنی تو را رها نکند

هرچند بر او جفا کنی از عطا دریغ نورزد

هرچند در حقش دعا نکنی به درگاه خداوند برایت دعا کند

هرچند از او گریزان باشی از تو روی بر نتابد

هرچند به او سربلندی نیفزایی او سبب افتخار و بزرگی تو باشد

اگر از حال او بی خبر باشی از احوال تو بی خبر نماند

اگر تو حضور او را درک نکنی همیشه و همه جا همراه تو باشد

اگر از ارتباط با وی خودداری کنی خود به تو پیغام دهد

اگر از او دفاع نکنی تو را بی پناه مگذارد

اگر هزاران مرتبه قلبش را شکسته باشی باز عذرت را بپذیرد

اگر بارها زیاد نقض میثاق کرده باشی راه بازگشت بسویت نبندد

اگر تو او را دوست نداری او تو را دوست داشته باشد

اگر تو امانت داری شایسته برایش نباشی او امین و راز نگه دار تو باشد

اگر تو او را یاری نرسانی او پشتیبان و یاور تو باشد

اگر کوچکترین خدمتت را به رخش کشی بزرگ ترین لطفش را به رویت نیاورد

اگر تو حریمش را پاس نداشتی او تو را حمایت و محافظت کند

اگر تو او را طرد کنی او کهف حصین و پناهگاه امن تو باشد

اگر سهم او را از مالت نپردازی بازهم روزی خویش را مدیون او باشی

اگر تو فرزندی خطا کار و سر به هوا گشتی او پدری بزرگوار و شفیق باقی بماند

اگر تو حق برادری اش را ادا نکردی او هم چنان برادری مهربان برای تو باشد

اگر تو او را در سختی ها تنها گذاشتی او در تنگناها و شداید رهایی بخش تو باشد

..... و این ها همه در حالی است که هیچ نیازی به تو ندارد و به عکس تو سراپا نیاز و احتیاج به اویی!

 


نوشته شده توسط: منتظر

پروانه گفت: پنج شنبه 85/11/19 ساعت 8:0 صبح

من گلهای زیادی را دیده ام...

من گل لاله را می شناسم.

گل نسترن را دیده ام.

با شقایق دوست بوده ام.

با مریم و سوسن و... هم نشین شده ام؛

اما بارها و بارها، به تمامی آنها گفته ام که هیچ کدامشان برای من، گل نرگس نمی شوند. من عاشق دیوانه گل نرگس ام.

این را دیگر، همه گلهای سرزمین من- همه ی گل هایی که مرا می  شناسند- می دانند.

یک بار دیگر سرخی از من پرسید:

پروانه جان! پروانه خوب دوست داشتنی!

این چه رازی است که تو همیشه و در همه جا و در حضور تمامی گل ها، تنها و تنها از گل نرگس می گویی و تنها و تنها از عشق او یاد می کنی؟

این گل نرگس چه دارد که تو را اینگونه شیفته و بیچاره ی خویش کرده است؟ به گلهای سرزمینمان نگاه کن!

لاله را با تمام زیباییش ببین !

طنازی مریم را بنگر!

دل بری سوسن را شاهد باش!

این ها همه آرزو دارند که زمانی- آن هنگام که برای استراحت، اندکی در کنارشان می آسایی- حرفی هم از آنها بزنی و سخنی هم در باب محبت آنها بگویی و افسوس و صد افسوس که همگی در حسرت این آرزو مانده اند....!!

من در پاسخ گل سرخ گفتم:

«گل سرخ عزیز!

با خود عهد کرده ام تا آن هنگام که در سرزمین ما گل نرگس هست از عشق هیچ گل دیگری سخن نگویم.

تو خود بگو که آیا تا وقتی وجود نازنین گل نرگس هست، می توان عاشق دل باخته ای گل دیگری بود؟!

اصلا مگر می شود ادعای عشق داشت و عاشق او نبود؟!»

گل سرخ غمگنانه گفت:

-          پروانه عزیز دوست داشتنی!

در سرزمین ما هزاران گل نرگس هست. در همسایگی من، ده ها نمونه از آنها روییده است و تو تا به حال به هیچ کدامشان حرفی از عشق نزده ای.

پس چگونه است که ادعای عاشقی گل های نرگس را داری؟!

و من باز در پاسخش گفتم:

«گل سرخ عزیز !
گل نرگس حقیقی را در هیچ باغچه ای نمی توان یافت....

گل نرگس من، گل نرگسی یگانه است.....

او صاحب تمامی گلهای عالم است.

او مقتدای تمامی پروانه های عاشقی پیشه است.

او دلیل پروانگی من است....

و تمامی آرزوی من.....

و ای کاش....

ای کاش....

ای کاش که در آرزوی طواف کردن به دور او را به گور نبرم!

که همگان می دانند عمر پروانه، چه کوتاه، چه اندک... و چه ناچیز است!

من گل های زیادی دیده ام؛

اما هیچ کدامشان برای من ، گل نرگس نمی شود.

گل یگانه تنهای نوازشگر من!....«مهدی»!

 


نوشته شده توسط: منتظر

بیا سه شنبه 85/11/17 ساعت 12:54 عصر

 

          بیا به من بگو

کجا چگونه عاشقت شدم

و من ندیدمت      بیا به من بگو

که آشنایی من و تو از کدام کوچه می گذشت

بیا بهانه های من زیاد شد

هنوز گریه می کنم برای تو

و من نمی شناسمت

تو کیستی که جان من گرفته ای

تو از کدام جاده می روی

تو عابر کدام کوچه ای

تو چندمین ستاره ای

تو آفتاب روشنی و من نمی شناسمت

تو کیستی

تو را نمی شناسم و اینچنین ترانه های عاشقانه ام برای توست

کدام شب کدام نقطه بود

که با تو آشنا شدم

بیا بگو ببین چه بیقرار به کنج خانه دلم نشسته ام

به پنجره نگاه می کنم

به جاده خیره می شوم

که شاید از افق نشانه ای طلوع کرد و من

ببینمت که کیستی

بیا بیا به جان من طلوع کن


نوشته شده توسط: منتظر

آری دوشنبه 85/11/16 ساعت 3:21 عصر

 

 

مطمئنم روزی او را پشت یکی از درها خواهم یافت ...

ایا این در را کلیدیست ؟

و من هنوز

 به دنبال کلید هستم ...


نوشته شده توسط: منتظر

معجزه گل نرگس پنج شنبه 85/11/12 ساعت 3:0 عصر

 

فقط اسمشو شنیده بودم اما نمی دونستم کجاست :

" کوچه عاشقان گل نرگس "

چشا مو بستم و به طرف بوی عطرش حرکت کردم . 

هر کوچه یه عطری داشت 1...

2...3... به کوچه چهاردهم که رسیدم بوی خوش نرگس

 از خود بیخودم کرد .

چشامو باز کردم دیگه رسیده بودم...

دیدم همه آدمایی که می خوان وارد این کوچه بشن یه چیز نورانی

توی دستشونه که انگار برگ ورودشون بود .

یه نگاه به سردر کوچه انداختم :  " با دل پاک وارد شوید  "

زود دلمو توی دست گرفتم ... خدایا  کف دستم 

 فقط یه قلب سیاه دیده می شد .

شکستم....

من این همه راهو به اشتیاق اون گل اومده بودم و حالا...

حس کردم بوی گل بیشتر شد . یه کسی توی گوشم زمزمه کرد :

 بگو " گل نرگس ادرکنی "

و من گفتم    ادرکنی        ادرکنی        ادرکنی

یه قطره اشک از گوشه چشمم  غلتیدو روی دلم افتاد .

باورم نمی شد...

 همون یه قطره اشک اونقدر نورانی بود که دیگه

سیاهی های دلم پیدا نبود ...

و من الان از اهالی کوچه  عاشقان گل نرگسم  .

گر چه دلم هنوز خیلی سیا ه ست ولی تنها دل خوشیم

اون نقطه از دلمه که به

"  معجزه گل نرگس  "  روشن شده...

 

 


نوشته شده توسط: منتظر

غربت سه شنبه 85/11/10 ساعت 6:0 عصر

غربت امام عصر علیه السلام

آقای من!

       مولای غریب و تنهای من! مضطر فاطمه علیها السلام!

                                              اسیر آل محمد علیهم السلام ! پدر مهربان اهل عالم!

 

می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت ، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.

متحیرم کدامین مصرع از این مثنوی « هفتاد من کاغذ» را بازخوانی کنم؟

کدام سطر، کدام صفحه و کدام فصل از مجلدات این کتاب قطور را باز نویسم؟

من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام.

از کجا آغاز کنم؟ از خود بگویم یا از دیگران؟ از نسل های گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ از دوستان شکوه کنم یا از دشمنان؟ از عوام گلایه کنم یا از خواص؟

از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ از آن ها که دستان پدرانه و مهربانت را خونریز معرفی می کنند؟ از آن ها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آن ها که تو را به دور دست ها تبعید می کنند؟ از آن ها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟ از آن ها که همواره بر طبل نومیدی می کوبند و زمان ظهورت را دور می پندارند؟ از آن ها که تو را آن گونه که خود می پسندند- و نه آنگونه که هستی و می خواهی – نشان می دهند؟ آن ها که غیبتت را به منزله « نبودنت» تلقی می کنند؟

مولای من .... گویا همه چیز، دست به دست هم داده است تا شما در غربت بمانید! لشکریان ابلیس هم روز و شب در کارند. نمی دانم چه کسانی واقعا تو را و ظهور تو را می خواهند؟ خدا می داند و تو! اما این را می دانم که پس از گذشت دوازده قرن از شروع غیبت، هنوز پیروز این میدان، ابلیس و لشکریان انس و جن اویند که در کشاکش غیبت و ظهور، شب ظلمانی غیبت را تا هم اکنون امتداد داده اند.

از خود آغاز می کنم که اگر هرکس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم . یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سالهای غیبت هم برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان ، دورا دور مرا زیر نظر داشتی .... العفو....العفو....العفو!


نوشته شده توسط: منتظر

ستاره در انتظار خورشید دوشنبه 85/11/9 ساعت 7:0 عصر

 

دل کوچیکه ستاره همیشه در انتظاره

                      که یه اسب از عرش اعلا گل خورشیدو بیاره

میگن انتظار تلخه دل اون اما می دونه

                               این یه انتظار دیگه ست انتظار نوبهاره

یه نگاش به آسمونه یه نگاش به ته جاده

                           گر چه انتظار شیرینه دل اون طاقت نداره

اگه که چراغ عمرش نشده خاموش و بی نور

                                 واسه ی نور امید یه نفس دیدن یاره


نوشته شده توسط: منتظر

من کیم سه شنبه 85/11/3 ساعت 9:0 عصر

 

 

من نه اون فرشته ام که توی آسمون نشسته

                                                    کمر همت خود رو به ستایش تو بسته

من نه اون رسول حقم که تموم زندگیشو

                                              توی راه حق گذاشته سر کوه حق نشسته

من نه اون بوته یاسم که توی تاریکی شب

                                                        دشمن پلید نامرد کمر اونو شکسته

من نه اون بنده مخلص که شب و روزش تو هستی

                                                   میون این همه عالم دل امید به تو بسته

من نه اون آدم ساده که همه عمرش به کاره

                                           توی این کار و هیاهو همه دستاش پینه بسته

من کیم؟ یه ذره خاک که تموم افتخارش

                                                 اینه که تو جاده عشق زیر پای تو نشسته                


نوشته شده توسط: منتظر

عشق یعنی سه شنبه 85/10/26 ساعت 6:0 صبح

 

    

عشق یعنی انتظار و انتظار                         عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر                  عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی دیده بر در دوختن                         عشق یعنی از فراقش سوختن

عشق یعنی سر به در آویختن                        عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی لحظه های ناب ناب                       عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی بنده فرمان شدن                            عشق یعنی تا ابد رسوا شدن

عشق یعنی گم شدن در کوی دوست                  عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی یک تیمم یک نماز                          عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی یک تبسم یک نگاه                         عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه

عشق یعنی سوختن یا ساختن                           عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی همچو من شیدا شدن                        عشق یعنی قطره و در یا شدن

عشق یعنی پیش محبوبت بمیر                           عشق یعنی از رضایش عمر گیر

عشق یعنی زندگی را بندگی                               عشق یعنی بندگی آزادگی


نوشته شده توسط: منتظر

انسان جمعه 85/10/15 ساعت 9:0 عصر

 

انسان باشیم...

 

دانه می چید کبوتر.  به سر افشانی بید

لانه می ساخت پرستو

                             به تماشا خورشید

 

صبح از برج سپیداران می آمد باز

روز با شادی گنجشکان می شد آغاز

 

.....چشم اگر هست به پیدا و به ناپیدا باز

نیک بیند که چه غوغاست درین چشم انداز:

 

مهر چون مادرمی تابد از مهر

نور می بارد  از آینه پاک سپهر

 

می تپد گرم هم آواز زمان قلب زمین

موج موسیقی رویش! چه خوش افکنده طنین

 

ابر می آید سر تا پا ایثار و نثار

سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار

 

رود می گرید تا سبزه بخندد شاداب

آب می خواهد جاری کند از چوب گلاب!

 

خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز!

باد می رقصد تا غنچه بخواند آواز!

 

مرغ می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ

مهر می خواند تا لعل بسازد از سنگ !

 

تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور

تا که صد خوشه چو خورشید بر آید انگور!

 

سرو نیلوفر نشکفته ی نو خاسته را

می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا!

 

سر خوشانند ستایشگر خو رشید و زمین

همه مهر است و محبت نه جدال است و نه کین

 

اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه

بغض می پیچد در سینه سوزانم آه!

 

پس چرا ما نتوانیم که اینسان باشیم؟

به خود آییم و بخواهیم که :

                              انسان باشیم !    


نوشته شده توسط: منتظر

   1   2      >

ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

یکی
[عناوین آرشیوشده]